احمد بن موسی نماد درک جایگاه و شأن ولایت
احمد بن موسی نماد درک جایگاه و شأن ولایت
* ولادت
تاریخ دقیق تولد حضرت احمدبن موسی شاه چراغ(سلام الله علیه) مشخص نیست. اخیراً در شورای فرهنگ عمومی استان فارس نامگذاری یک روز به نام بزرگداشت آنحضرت مطرح شد و متولیان امر تصمیم گرفتند که روز تولد آنحضرت را بهعنوان مراسم بزرگداشت انتخاب کنند لذا برای مشخص شدن روز دقیق تولد، مورخان و محققان، تحقیقات خود را آغاز کردند اما پس از بررسیهای بهعملآمده، کارشناسان به این نتیجه رسیدند که روز تولد حضرت شاه چراغ بهدرستی مشخص نیست و در اینخصوص نقلهای متفاوتی وجود دارد. از اینرو تصمیم بر این شد که در دهه کرامت یعنی حدفاصل تولد حضرت معصومه(سلام الله علیها) و امام رضا(ع) یک روز بهعنوان روز بزرگداشت حضرت احمدبن موسی «شاه چراغ» تعیین شود.
جایگاه و مقام احمدبن موسی(ع)
نقل شده که احمدبن موسی(ع) کریم بود و امام کاظم(ع) او را بسیار دوست میداشت.
شیخ مفید نیز از احمد با بزرگی و عظمت یاد کرده، میگوید: احمدبن موسی(ع) فردی کریمالنفس، جلیلالقدر و پرهیزکار بود که پدرش او را دوست داشت و بر دیگر فرزندان مقدم میکرد. امام کاظم(ع) مزرعه خویش را که به «یسیره» معروف بود، به او بخشید و احمدبن موسیبن جعفر(ع) هزار بنده را آزاد کرد.
شیخ مفید همچنین روایتی از اسماعیلبن موسیبن جعفر(ع) نقل میکند: در سفری بیست نفر از خادمان پدرم با احمد بودند و او را احترام میکردند. هرگاه احمد برمیخاست و مینشست، آنان هم به احترامش بلند شده و مینشستند؛ پدرم همواره به احمد عنایت داشت و از وی غافل نمیگردید و چشم از او برنمیداشت.
کشی، احمدبن موسی را یکی از فضلای عصر خود نام برده، او را در زمره محدثانی میشمارد که احادیث زیادی از پدر و اجداد بزرگوارش نقل کرده است و مینویسد: احمدبن موسی به دست مبارک خود قرآن کریم را نوشته است.
* بیعت با علیبن موسیالرضا(ع)
چون خبر شهادت حضرت موسی کاظم(ع) امام هفتم شیعیان در مدینه شایع شد، مردم به در خانه اماحمد، مادر حضرت شاه چراغ «احمدبن موسی» گرد آمده و حضرت سید میر احمد را با خود به مسجد بردند. مردم از جلالت قدر و شخصیت بارز و اطلاع بر عبادات و طاعات و نشر شرایع و احکام و ظهور کرامات و بروز خوارق عادات که در آنجناب سراغ داشتند، گمان کردند که پس از وفات پدرش امام موسیبن جعفر(ع) امام بهحق و خلیفه آنحضرت فرزندش «احمد» است.
به همین جهت در امر امامت با حضرتش بیعت کردند و او نیز از مردم مدینه بیعت بگرفت، سپس بر منبر بالا رفت، خطبهای در کمال فصاحت و بلاغت انشاء و قرائت فرمود، آنگاه تمامی حاضرین را مخاطب ساخته و خواست که غائبین را نیز آگاه سازند و فرمود: همچنان که اکنون تمامی شما در بیعت من هستید، من خود در بیعت برادرم علیبن موسی(ع) میباشم، بدانید بعد از پدرم برادرم «علی» امام و خلیفهی بهحق و ولی خداست و از جانب خدا و رسول(ص) او، بر من و شما فرض و واجب است که امر آنبزرگوار را اطاعت کنیم و به هرچه امر فرماید، گردن نهیم.
پس از آن شمهای از فضایل و جلالت قدر برادرش علی(ع) را بیان فرمود، تا آنجا که همه حاضران گفتههای آن بزرگوار را اطاعت کردند، ابتدا او بیعت را از مردم برداشت، سپس گروه حاضران در خدمت احمد به در خانه حضرت امام علیبن موسی(ع) آمده همگی با آنجناب بر امامت و وصایت و جانشینی امام موسیبن جعفر(ع) بیعت نمودند و حضرت امام رضا(ع) درباره برادرش احمد دعا کرد و فرمود: همچنان که حق را پنهان و ضایع نگذاشتی، خداوند در دنیا و آخرت تو را ضایع نگذارد.
* هجرت به ایران
شیعیان و محبان اهل بیت علیهم السلام، پس از حضور با برکت امام هشتم(ع) در خراسان برای زیارت چهره تابناک امامت و ولایت از نقاط مختلف، بهسوی ایران حرکت میکنند. (یا در زمان حیات حضرت برای دیدار و یا بعد از شهادت ایشان و بهگونهای برای خونخواهی و قیام). حضرت احمدبن موسی(ع) نیز در همین سالها (۲۰۳-۱۹۸ ه. ق) و جمع زیادی از برادرزادگان و محبان اهل بیت علیهم السلام، به قصد زیارت حضرت رضا(ع) از مدینه حرکت مینمایند تا از طریق شیراز به طوس عزیمت کنند. در بین راه نیز عده کثیری از شیعیان به آنان ملحق میشوند. خبر حرکت چنین قافله بزرگی مأمون خلیفه عباسی را به وحشت انداخت.
* سفر به شیراز
مینویسند: به نزدیک شیراز که رسیدند، تقریباً یک قافله پانزدههزار نفری از زنان و مردان تشکیل شده بود.
خبر حرکت این کاروان را به خلیفه وقت (مأمون) دادند. وی ترسید که اگر چنین جمعیتی از بنیهاشم و دوستداران و فدائیان آنها به طوس برسند، اسباب تزلزل مقام خلافت گردد لذا امریّهای صادر نمود به تمام حکام بلاد که در هر کجا قافله بنیهاشم رسیدند، مانع از حرکت شوید و آنها را به سمت مدینه برگردانید.
به هرکجا این حکم رسید، قافله حرکت کرده بود مگر شیراز. حاکم شیراز مردی به نام «قتلغ خان» بود. وی با چهل هزار لشکر جرّار، در «خان زنیان» در هشت فرسخی شیراز اردو زد و همینکه قافله بنیهاشم رسیدند، پیغام داد که حسب الامر خلیفه، آقایان از همینجا باید برگردید. حضرت سید احمد(ع) فرمود: «ما قصدی از این مسافرت نداریم، جز دیدار برادر بزرگوارمان» اما لشکر قتلغ خان راه را بستند و جنگ شدید خونینی شروع شد و لشکر در اثر فشار و شجاعت بنیهاشم پراکنده شدند.
لشکر شکستخورده، تدبیری اندیشیدند. بالای بلندیها فریاد زدند: «الان خبر رسید که ولیعهد (امام هشتم(ع)) وفات کرد» ! این خبر مانند برق، ارکان وجود مردمان سستعنصر را تکان داده، از اطراف امامزادگان متفرق شدند. جناب سید احمد(ع) شبانه با برادران و اقارب از بیراهه به شیراز رهسپار گردیدند و با لباس مبدّل پراکنده شدند.
* شهادت
حضرت احمدبن موسی(ع) برای امان از گزند حکومت، به همراه برادر خود مخفیانه به شیراز رهسپار شد. سید احمد در شهر شیراز در منزل یکی از شیعیان در منطقه «سردزک» که مرقد ایشان در این منطقه واقع است، سکنی گزید و در خانه این شخص مخفی گشت و شب و روز را به عبادت میگذرانید.
«قتلغ خان» که جاسوسانی را برای شناسایی و دستگیر نمودن سادات که از مناطق خود فرار نموده بودند قرار داده بود، مکان ایشان را بعد از یکسال یافت و او و همراهانش را محاصره نمودند و نبردی بین آنها و مأموران حکومت درگرفت و سید احمد با شهامت و شجاعت هاشمی خود به دفاع از خود و همراهان خود پرداخت.
هنگامیکه «قتلغ» دانست که از طریق ستیز مسلحانه، قدرت از میان بردن آنان را ندارد؛ از طریق شکافی که در خانه همسایه درست کردند، وارد خانهای که سید أحمد در آن پناه برده بود، شدند و زمانی که او برای استراحت و تجدید قوا، پس از نبردی طولانی به خانه رفته بود، هنگام خروج، با شمشیری بر سر او ضربهای وارد کردند. سپس به دستور «قتلغ خان» خانه را بر روی آن بدن شریف خراب کردند و زیر آوار باقیگذاردند.
با توجه به تبلیغ گسترده حکومت و مأموران بر علیه تشیع و اهل بیت(ع) تعداد زیادی از مردم که از مخالفین تشیع بودند، حرمت بدن شریف نوه پیامبر را نگاه نداشتند و آنرا در زیر آوار نگاه داشته و به خاک نسپردند. بنا به نقلهای مختلف، قبر ایشان حداقل تا قرن چهارم و بنا به برخی نقلها تا قرن هفتم و هشتم هجری مخفی بوده است.
* اشتهار به شاه چراغ
شاید برای شما هم این سؤال پیش بیاید که چرا به امامزاده احمدبن موسی(ع)، شاهچراغ میگویند؟ در یکی از نقلهای تاریخی آمده: «تا زمان امیر عضدالدوله دیلمی کسی از مدفن حضرت احمدبن موسی(ع) اطلاعی نداشت و آنچه روی قبر را پوشانده بود، تل گلی بیش به نظر نمیرسید که در اطراف آن، خانههای متعدد ساخته و مسکن اهالی بود.
ازجمله پیرزنی در پایین آن تل، خانهای گلی داشت و در هر شب جمعه، ثلث آخر شب، میدید چراغی در نهایت روشنایی در بالای تل خاک میدرخشد و تا طلوع صبح روشن است؛ چند شب جمعه مراقب بود، روشنایی چراغ به همین کیفیت ادامه داشت؛ با خود اندیشید شاید در این مکان، مقبره یکی از امامزادگان یا اولیاء الله باشد، بهتر آن است که امیر عضدالدوله را بر این امر آگاه کنم؛ هنگام روز، پیرزن به همین قصد به سرای امیر عضدالدوله دیلمی رفت و کیفیت آنچه را دیده بود به عرض رسانید.
چون شب جمعه فرا رسید، شاه به خانه پیرزن آمده و دور از خدم و حشم، آنجا خوابید و پیرزن را فرمود هر وقت چراغ روشن شد، مرا بیدار کن؛ چون ثلث آخر شب شد، پیرزن بر حسب معمول روشنایی پرنوری قویتر از دیگر شبهای جمعه مشاهده کرد و از شدت شعفی که به وی دست داده بود، بر بالین امیر عضدالدوله آمده و بیاختیار ۳ مرتبه فریاد زد: «شاه چراغ!» و از آن به بعد به شاه چراغ، معروف شد.»